دخترگل من و بابایی

تاریخ زایمان

1393/8/10 12:55
نویسنده : بهناز
299 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام صدتا سلام به دخمل نانازیه مامان

5 شنبه ساعت6 رفتم پیش خانم دکتر ماموریان ویزیت شدم..اولش منو یادش نبود ولی وقتی گفتم از قزوین میام گفت آهان یادم اومد ..فشارمو گرفت و وزن و همه چی خوب بود وقتی میخواست ضربان قلبتو گوش کنه به شکمم دست زد و گفت چرا اینقدر شکمت سفته( حالا من وقتی نفخ میکنم شکمم سفت میشه ..روم نشد بگم ) گفتم تو راه بودم خسته ام ..گفت اره واسه همونه ...ولی نباید اینقدر سفت باشه ..بهم آمپول پرولوتون داد که واسه انقباضه ..بهش گفتم خیلی ترش میکنم دیگه امونمو بریده گفت واسه اونم قرص میدم .. بعد گفتم تقریبا زمان زایمانم کی میشه گفت دو هفته دیگه بیا معاینه ات کنم ..گفتم معاینههههههههههههههههه؟؟ من میترسم ..خندید و گفت خب باید ببینم میتونی طبیعی زایمان کنی یا نه ..اگر نشد سزارین میکنی دیگه..منم گفتم هر چی به صلاحه همون میشه عیبی نداره یه معاینه رو هم تحمل میکنییییم دیگه..خلاصه که گفتن اگر سز بشی 1 آذر اگر طبیعی باشی 6 آذر ...از مطب که اومدم بیرون یه جوری بودم..نمیدونم استرس افتاده به جونم ..دورو بری ها هم استرسمو شدید تر میکنن..بعدش رفتیم خونه مامان جون قرار بود این چند روز رو تا عاشورا اونجا بمونم بابایی تنها برگرده ولی به خاطر همون استرسی که گفتم وقتی بابایی داشت حاضر میشد بیاد گفتم منم میام ...اونم گفت خب بیا بریم عزیزم منکه از خدامه تو باشی ..من واسه خودت میگم بمون که تو راه اذیت نشی ..شب اومدیم خونمون و چقدر من حال کردم . تو تخت خودمون دراز کشیدم و مثل این بچه ها چسبیدم بهش و گفتم من هرجا میرم باید این تخت و ببرم با خودمممممممممممم هههههه...کلی خرید کرده بودیم و مامان جون اینا هم کالسکه و کریر و کلی دیگه لباس و این چیزا خریده بودن که دادن آوردیم خونه و بابایی همه رو تنهایی آورد بالا و من کلی دلم واسش سوخت ...الانم دوباره خونه مون که یه عالمه تمیییزش کرده بودم بهم ریخته شده و باز باید کلی تمییزکاری کنم که به امید خدا 23 ام دیگه برم خونه مامان جون و همونجا بمونم ...دخترگلممممممممم دوست دارم قول بده به موقع بیای ..مامان و بابا واسه سالم اومدنت همش دعا میکنن ..هیچی واسم مهمتر از این نیست که تو سالم به دنیا بیای و من و تو بابایی باهم برگردیم خونمون..پس مواظب خودت باش گل مامانی بوووووووووووووووووووووووووووووووووووس

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان نی نی
10 آبان 93 13:05
سلام عزیزم به امید خدا انشاالله به خوشی بگذره....منم باید بعد از عاشورا برم دکتر استرسای منم زیاد شده
نامیلو
10 آبان 93 13:15
سلام وبلاگ زیبایی دارین بهتون تبریک میگم به سایت فروشگاهی مام سر بزنید
مامان بهار
10 آبان 93 17:59
ان شاءالله به سلامتی به دنیا بیاد و بیاد تو بغل گرم و نرم مامانش...
مامان گل نسا
15 آبان 93 10:58
به امید یه زایمان بی خظر
مامان بهار
16 آبان 93 17:32
بدو بیا وبلاگم عزیزم...یه خبراییه...