دخترگل من و بابایی

تولد

1393/7/27 11:52
نویسنده : بهناز
503 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشگل مامانی ، دختر قشنگم

امروز اومدم یه عالمه داستان هیجان انگیز واست تعریف کنم

روز یکشنبه با بابایی هماهنگ کردیم که بریم تهران واسه تولد دختر دایی شما یعنی النا خانومی( عشق عمه)

تا بابایی از سر کار اومد خونه عصر شد و هوا دیگه داشت تاریک می شد البته تولد روز دوشنبه بود ولی ما شب راه افتادیم..مثل همیشه وقتی تو ماشین نشستیم من کلی آیت الکرسی خوندم و راه افتادیم..وقتی به عوارضی رسیدیم و پول دادیم یه افسر پلیس جلومونو گرفت و به بابایی گفت چرا چراغ زنون انداختی ..بابایی هم گفت زنون نیست چراغ سفیده خلاصه وقتی چراغارو دید گفت برو ..هنوز یه کمی بیشتر جلو نیومده بودیم جاده هم خیلی شلوغ بود اون شب بغل ماشینمون یه ماشین دیگه بود یهو از جلو اون ماشینه یه سگ گنده بیابونی پرید وسط جاده ......من که فقط جیغ کشیدم ولی بابایی طفلک چون جاده شلوغ بود نه میتونست ترمز کنه نه میتونست فرمونو بکشه کنار با اون سرعت ...خلاصه که زد بهش و خیلی صدایی بدی داد ..من که خیلی ترسیده بودم یهو زدم زیر گریه ...همینجوری هق هق میکردم ..بابایی و دختر عمه بابایی که چند روز بود پیش ما بود ( اونم نی نی داره 12 هفته اشه) کلی ترسیدن و همش شونه های منو ماساژ میدادن و میگفت چیزی نشده ، چیزی نبود ...ولی مگه گریه من بند میومد ..کلی بهم آب دادن تا حالم یه کمی بهتر شد ..یه جا بابایی زد کنار و رفت ببینه ماشین چی شده ، از قیافه اش فهمیدم خیلی خراب شده ..خلاصه اونشب تصمیم گرفتیم تهران نریم و بریم کرج خونه عموی بابایی و من استراحت کنم ...کمرم بدجوری کوفته بود تازه کادوی تولد هم هنوز نخریده بودیم ولی خیلی حالم بد بود و جلو بابایی خیلی خودمو کنترل کردم که هیچی نگم ..طفلکی خودش هر 5 دقیقه می پرسید حالت خوبه؟ نی نی تکون میخوره؟ کمرت درد نمیکنه؟ وقتی رسیدیم خونه من یه کمی بهتر شده بودم ولی بابایی از شدت استرس و عصبی شدنش تمام دندوناش درد گرفته بود کلی دلم واسش سوخت

همون شب صدقه گذاشتیم کنار و کلی شکر کردیم که اتفاقی نیوفتاد و 100 تومان خرج ماشین شد که فدای سر هر سه تامون ...فردا هم رفتیم خونه دایی هومن و یه تولد خوشمل گرفتیم واسه النا جونی ...شیطون اصلا نمیذاشت ازش عکس بگیرم که ، تولد یکسالگیش مصادف شد با 8 ماهگی من و تو عزیزدلم ..همه کلی آرزوهای خوب خوب کردن واسمون ...اینم عکس النا خانومی (البته در حال به به خوردن بوده و لباسش و کلی کثیف کرده )

 

پسندها (8)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)